این کار تحقیقاتی به پاسخ به این سوال کمک میکند که کدام جنبهها برای مصرفکنندگان در خرید اسباببازیهای آموزشی مرتبطتر است، که بدیهی است که کاملاً متفاوت از محصولاتی است که صرفاً بر روی اوقات فراغت متمرکز شدهاند.
این تحقیق تجربی بر روی یک اسباب بازی زرین تویز توزیع شده در اسپانیا توسط برند Educa (خانواده کانکتور، مرجع “من انگلیسی یاد میگیرم”)، که پرفروشترین برند در این حوزه بازار است، تمرکز دارد و چگونگی تصمیمگیری مصرفکنندگان در مورد انتخاب خود را در رابطه با سایرین تحلیل میکند.
محصولات طراحی شده توسط رقبا این مطالعه به واکنشهای مشتری هنگام نگاه کردن به محصولات، اندازهگیری فعالیت مغز ایجاد شده توسط جنبههای مختلف طراحی محصول و تأثیر آن بر انتخاب میپردازد.
هدف اصلی پژوهش، تحلیل توجه والدین به نمایش تصاویر بستهبندی اسباببازیهای آموزشی با هدف کودکان با محدوده سنی بین 4 تا 8 سال و شدت هیجانی ثبت شده در هنگام خرید است.
اهداف خاص به شرح زیر است:
– توجه ایجاد شده توسط عناصر مختلف بسته بندی یک اسباب بازی آموزشی (مقایسه با دو محصول مشابه مارک های رقیب) بین والدین را تجزیه و تحلیل کنید.
– بررسی تفاوت در مراقبت از هر یک از عناصر بسته نسبت به اندازه و چیدمان آن با توجه به برند مربوطه.
– تعیین کنید که چه تفاوت هایی بین والدین بر اساس جنسیت وجود دارد.
– شدت عاطفی ایجاد شده در والدین را با توجه به قصد خرید تجزیه و تحلیل کنید.
یکی از جالبترین سؤالات در تحقیقات سنتی در مورد نیات رفتاری آینده است (هامو و همکاران، 2013).
مشکل این است که انسان آینده را با تصور آنچه در گذشته انجام شده است، در شرایطی مشابه (فوگیت، 2008)، یا با تلاش برای تخمین زدن احساسات یا عواطف در مورد رویداد میسازد.
مشکل دستیابی به پاسخ های صحیح برای سؤالات مطرح شده برای مصرف کنندگان در تحقیقات بازار سنتی وجود دارد (مالهوترا و همکاران، 2007).
این به عنوان “سوگیری” شناخته می شود و توسط روانشناسان مطالعه و مستند شده است و بین “سوگیری” آگاهانه و ناخودآگاه تفاوت قائل شده است.
هنگامی که از مصرف کنندگان در مورد تجارب گذشته در مورد خرید محصولات یا نحوه ارتباط آنها با برندها سؤال می شود (Morin et al., 2016)، ممکن است پاسخ های نادرستی دریافت شود زیرا آنچه که بارها به خاطر سپرده می شود، جزئی است یا بر اساس موارد مختلف تحریف شده است.
در پایان، مغز واقعیت را با اطلاعات جزئی که دارد می سازد و شکاف های حافظه را با اطلاعاتی که منسجم به نظر می رسد پر می کند (کرون و ریدرینخوف، 2011).